وصله پینه های دلِ یک عدد ماهی (٥)

ساخت وبلاگ
.
.
قسمت پنجم
دیدار

صدایم میزنی 
ماهی 
ماهی وایسا 
وایسا حرفتو بزن ، اینجوری سکوت کنی که نمیشه 
تو الان عصبانی ، نمی تونی درست فکر کنی 
آدم تو عصبانیت که تصمیم نمیگیره 
.
.
دارم با عصبانیت نامه ی ترخیص یکی از بچه هارو امضا می کنم 
همونی که از دست بی مسئولیتی پدر معتادش به سطوح اومدم که میرسی
.
خانوم دکتر شما برو من امضا می کنم 
.
نه ممنون کار خودمه 
.
خانوم دکتر آدم با عصبانیت کاری نمی کنه ، حالا که این همه نگهش داشتی ،  یه ساعتم روش 
.
برمیگردم که چیزی بگم 
برگه ترخیصو نصفه کاره از دستم میگیریو میگی 
.
گفتم برین به بقیه بیمارا برسین 
.
.
به توت های قرمز حیاط بیمارستان چشم دوخته ام 
درست مثل همان روز بهاری در باغ 
همان روز که بالای درخت بودی با آن دست های قرمز 
صدایت کردم 
همین که برگشتی " چلیک"
عاشق عکس های لحظه ای بودم 
از بچگی 
آن هایی که لبخندهایش واقعی بود
دهان بعضی پر بود 
دست کسی در ظرف آجیل بود و نگاه ها خیره به دوربین نبود 
برعکس من تو عکس با دیسیپلین را دوست داشتی 
همان ها که یقه ها همه اتو کشیده و سینه ها همه سپر است 
از همان ها که ژست میگیرند و نگاه ها به افق است
آمدی غر بزنی که 
.
ای بابا از دست تو 
که پسر بچه آمد با پدر ناتوانش 
محو درخت توت بود که صدایش کردی 
.
پسر جون ، بیا 
.
دستت را از همان بالای درخت دراز کردی و ظرف توت هارا بی معطلی در دست پسر گذاشتی 
و من چقدر بالیدم آن لحظه 
به تو 
به انتخابم 
.
.
سرمو میچرخونم که برگردم تو بخش 
.
به زور خودمو میرسونم به نیمکت 
سرم همینجوری تاب میخوره و تیر میکشه و چشمام تاره 
.
ماهی
ماهی وایسا 
وایسا حرفتو بزن ، اینجوری سکوت کنی که نمیشه 
تو الان عصبانی ، نمی تونی درست فکر کنی 
آدم تو عصبانیت که تصمیم نمیگیره 
.
خانوم دکتر 
برمیگردم 
.
یه آقایی بالا کارت داره 
.
بدون توجه میری اما میدونم که دلت طاقت نمیاره 
.
بلند میشم که برم اما باز سرگیجه ی لعنتی 
دستم هنوز به نیمکته
.
دوباره برمیگردی 
.
خوبی ؟
.
-شکلات داری ؟
.
از توجیبت یه حبه قند درمیاری و میدی بهم 
.
میرسیم بالا که قلبم تیر میکشه و دلم میریزه 
مثل وقتی که سرعت ماشینو زیاد می کردیو و از سراشیبی میومدی پایین 
مثل اولین لحظه ای که حواسم نبود و از پشت بغلم کردی 
مثل همه ی اولین هایی که با تو داشتم 

تو هنوز اما ندیدی ام  
تمام وجودم گر گرفته اما می لرزم 
صدای دندان هایم را میشنوم 
.
-میشناسیش ؟
حالت خوبه ؟ چرا عین گچ شدی ؟
.
لال شدم ، یاد آخرین عکسی که ازت داشتم میفتم 
آخرین روز داشتی تلفن حرف میزدی که بی هوا انداختم 
فقط از چشمانت  
.
حالا 
تو 
اینجا ؟
.
کاغذی را میدهی به خانوم پرستار و میگویی 
.
شخصیه لطفا فقط به خودش بدین  
 میروی 
.
.
روی تخت بیمارستانم 
.
سحر میخندد 
- آخه دخترم انقده لوس 
هنوز زنده ای؟ غشی ام بودی و ما خبر نداشتیم ؟
.
می خندم و میگویم 
.
یه دونه تو رو دارم دیگه دشمن نمی خوام 
.
میایی 
.
سِرُمم را چک می کنی ، کاغذی را میگذاری روی میزم و میروی 
.
این دکتر مرتضوی چش بود ؟ 
چرا اینطوری برج زهرمار شده امروز ؟ 
.
به کاغذ تا شده ی روی میز خیره میشوم 
همیشه همینقدر بی اهمیت بودی به من 
بعد از این همه سال ، سهم من از نامه ات تنها یک برگه ی کوچک تا شده است ؟
.
.


 


 

چهارشنبه سوریتون مبارک...
ما را در سایت چهارشنبه سوریتون مبارک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmyrunnylife1 بازدید : 47 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:38